بروشور.نشریه.عکس و ...(مناسبتهای ملی مذهبی)


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
آرمانخواهی انسان مستلزم صبر بر رنجهاست ! پس برادر ( و خواهر ) خوبم ؛ برای جانبازی در راه آرمانها بیاموز که در این سیاره رنج صبورترین انسانها باشی . سید شهیدان اهل قلم "سید مرتضی آوینی"
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



این است معنی "مادر" ...
نویسنده : علی
تاریخ : جمعه 6 دی 1390

اول به اونائي كه مادرشون رو از دست دادن -كه يادي ازش شده باشه

دوم به اونائي كه مادر دارن -كه قدر مادرشونو بدونن

 


WHEN I CAME DRENCHED IN THE RAIN…………………

وقتی خیس از باران به خانه رسیدم
BROTHER SAID : “ WHY DON’T YOU TAKE AN UMBRELLA WITH YOU?”

برادرم گفت: چرا چتری با خود نبردی؟
SISTER SAID:”WHY DIDN’T YOU WAIT UNTILL IT STOPPED”

خواهرم گفت: چرا تا بند آمدن باران صبر نکردی؟
DAD ANGRILIY SAID: “ONLY AFTER GETTING COLD YOU WILL REALISE”.

پدرم با عصبانیت گفت: تنها وقتی سرما خوردی متوجه خواهی شد
BUT MY MOM AS SHE WAS DRYING MY HAIR SAID”

اما مادرم در حالی که موهای مرا خشک می کرد گفت
“STUPID RAIN”

باران احمق
THAT’S MOM!!!

 

این است معنی مادر



:: موضوعات مرتبط: شنیدنی , ,
:: برچسب‌ها: مادر , باران , معنی مادر ,
|
امتیاز مطلب : 46
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
زندگی یعنی چه؟
نویسنده : علی
تاریخ : جمعه 4 دی 1390

شب آرامی بود
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید ،هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکيه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند ، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
با خودم می گفتم
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
هیچ
زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند

زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد

زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست ، میان دو سکوت
زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما ، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم.

                                                                                  
سهراب سپهری



:: موضوعات مرتبط: شعرکده , ,
:: برچسب‌ها: سهراب سپهری , زندگی , مادر , شعر ,
|
امتیاز مطلب : 59
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
حضور تو ...
نویسنده : علی
تاریخ : جمعه 3 دی 1390



:: موضوعات مرتبط: خودم , ,
:: برچسب‌ها: حسین پناهی ,
|
امتیاز مطلب : 58
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
باران...
نویسنده : علی
تاریخ : جمعه 2 دی 1390

باز باران بارید

خیس شد خاطره ها

مرحبا بردل ابری هوا

 هر کجا هستی

آسمانت آبی

وتمام دلت از غصه ی دنیا خالی...



:: موضوعات مرتبط: شعرکده , ,
:: برچسب‌ها: باران , خاطره , ابی , ابری ,
|
امتیاز مطلب : 53
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
جنایتکار و میوه فروش
نویسنده : علی
تاریخ : جمعه 1 دی 1390

 

جنایتکاری که یک آدم را کشته بود، در حال فرار و آوارگی، با لباس ژنده و پر

گرد و خاک و دست و صورت کثیف، خسته و کوفته ، به یک دهکده رسید.

چند روزی چیزی نخورده و بسیار گرسنه بود.

او جلوی مغازه میوه فروشی ایستاد و به پرتقال های بزرگ و تازه خیره شد.

اما بی پول بود.

بخاطر همین دو دل بود که پرتقال را به زور از میوه فروش بگیرد یا آن را گدائی

کند.

دستش توی جیبش تیغه چاقو را لمس می کرد که به یکباره پرتقالی را جلوی چمشش دید.

بی اختیار چاقو را در جیب خود رها کرد و.... پرتقال را از دست مرد میوه فروش

گرفت.

میوه فروش گفت : بخور نوش جانت ، پول نمی خواهم

سه روز بعد آدمکش فراری باز در جلو دکه میوه فروش ظاهر شد...



:: موضوعات مرتبط: شنیدنی , ,
|
امتیاز مطلب : 51
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
:: ادامه مطلب ...
حکایت شن و سنگ
نویسنده : علی
تاریخ : سه شنبه 25 آذر 1390

 

 

حکایت اینگونه آغاز میشود که دو دوست قدیمی در حال عبور از بیابانی بودند. در حین سفر این دو سر موضوع کوچکی بحث میکنند و کار به جایی میرسد که یکی کنترل خشم خودش را از دست میدهد و سیلی محکمی به صورت دیگری میزند. دوست دوم که از شدت ضربه و درد سیلی شوکه شده بود بدون اینکه حرفی بزند روی شنهای بیابان نوشت:« امروز بهترین دوست زندگیم سیلی محکمی به صورتم زد.»

 

آنها به راه خود ادامه دادند تا اینکه به درياچه ای رسیدند. تصمیم گرفتند در آب کمی شنا کنند تا هم از حرارت و گرمای کویر خلاص شوند و هم اتفاق پیش آمده را فراموش کنند. همچنانکه مشغول شنا بودند ناگهان همان دوستی که سیلی خورده بود حس کرد گرفتار باتلاق شده و گل و لای وی را به سمت پایین میکشد. شروع به داد و فریاد کرد و خلاصه دوستش وی را با هزار زحمت از آن مخمصه نجات داد. مرد که خود را از مرگ حتمی نجاتیافته دید، فوری مشغول شد و روی سنگ کنار آب به زحمت حک کرد:« امروز بهترین دوست زندگیم مرا از مرگ قطعی نجات داد.»

 

دوستی که او را نجات داده بود وقتی حرارت و تلاش وی را برای حک کردن این مطلب دید با شگفتی پرسید:« وقتی به تو سیلی زدم روی شن نوشتی و حال که تو را نجات دادم روی سنگ حک میکنی؟»

 

مرد پاسخ داد:« وقتی دوستی تو را آزار میدهد آن را روی شن بنویس تا با وزش نسیم بخشش و عفو آرام و آهسته از قلبت پاک شود. ولی وقتی کسی در حق تو کار خوبی انجام داد، باید آنرا در سنگ حک کنی تا هیچ چیز قادر به محو کردن آن نباشد و همیشه خود را مدیون لطف وی بدانی.»

یاد بگیریم آسیبها و رنجشها را در شن بنویسیم تا فراموش شود و خوبی و لطف دیگران را در سنگ حک کنیم تا هیچ گاه فراموش نشود.

 

ما آمده ایم تا با زندگی کردن قیمت پیدا کنیم

 نه به هر قیمتی زندگی کنیم!



:: موضوعات مرتبط: شنیدنی , ,
:: برچسب‌ها: قیمت زندگی , حکایت شن و سنگ , دوستی ,
|
امتیاز مطلب : 54
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
نویسنده : علی
تاریخ : سه شنبه 20 آذر 1390

به هنگام بازديد از يک بيمارستان روانى، از روان‌ پزشک پرسيدم :

شما چطور مي‌فهميد که يک بيمار روانى به بسترى شدن در بيمارستان نياز دارد يا نه؟

روان‌پزشک گفت : ما وان حمام را پر از آب مي‌کنيم و يک قاشق چايخورى، يک فنجان و يک سطل جلوى بيمار مي‌گذاريم و از او مي‌خواهيم که وان را خالى کند!!!

من گفتم: آهان! فهميدم. آدم عادى بايد سطل را بردارد چون بزرگ‌ تر است!

روان‌پزشک گفت: نه! آدم عادى درپوش زير آب وان را بر مي‌دارد... شما مي‌خواهيد تختتان کنار پنجره باشد؟!!

********

1.راه حل هميشه در گزينه هاي پيشنهادي نيست!!!

2.در حل مشکل و در هنگام تصميم گيري هدفمان يادمان نرود . در حکايت فوق هدف خالي کردن آب وان است نه استفاده از ابزار پيشنهادي !!!

3.همه راه حل ها هميشه در تير رس نگاه نيست.



:: موضوعات مرتبط: شنیدنی , ,
:: برچسب‌ها: بیمارستان روانی , راه حل ,
|
امتیاز مطلب : 48
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
باد بروت ...
نویسنده : علی
تاریخ : پنج شنبه 17 آذر 1390

 

 

عالمی طعنه زد به نادانی

که بهر موی من دو صد هنر است

چون توئی را به نیم جو نخرند

مرد نادان ز چارپا بتر است

نه تن این، بر دل تو بار بلاست

نه سر این، بر تن تو درد سر است

بر شاخ هنر چگونه خوری

تو که کارت همیشه خواب و خور است

نشود هیچگاه پیرو جهل

هر که در راه علم، رهسپر است

نسزد زندگی و بی‌خبری

مرده است آنکه چون تو بیخبر است

ره آزادگان، دگر راهی است

مردمی را اشارتی دگر است

راحت آنرا رسد که رنج برد

خرمن آنرا بود که برزگر است

هنر و فضل در سپهر وجود

عالم افروز چون خور و قمر است

گر تو هفتاد قرن عمر کنی

هستیت هیچ و فرصتت هدر است

سر ما را بسر بسی سوداست

ره ما را هزار رهگذر است

نه شما را از دهر منظوری است

نه کسی را سوی شما نظر است

همهٔ خلق، دوستان منند

مگسانند هر کجا شکر است

همچو مرغ هوا سبک بپرم

که مرا علم، همچو بال و پر است

وقت تدبیر، دانشم یار است

روز میدان، فضیلتم سپر است

باغ حکمت، خزان نخواهد دید

هر زمان جلوه‌ایش تازه‌تر است

همتراز وی گنج عرفان نیست

هر چه در کان دهر، سیم و زر است

عقل، مرغ است و فکر دانهٔ او

جسم راهی و روح راهبر است

هم ز جهل تو سوخت حاصل تو

عمر چون پنبه، جهل چون شرر است

صبح ما شامگه نخواهد داشت

آفتاب شما به باختر است

تو ز گفتار من بسی بتری

آنچه گفتم هنوز مختصر است

گفت ما را سر مناقشه نیست

این چه پر گوئی و چه شور و شر است

بی سبب گرد جنگ و کینه مگرد

که نه هر جنگجوی را ظفر است

فضل، خود همچو مشک، غماز است

علم، خود همچو صبح، پرده در است

چون بنائی است پست، خود بینی

که نه‌اش پایه و نه بام و در است

گفتهٔ بی عمل چو باد هواست

ابره را محکمی ز آستر است

هیچگه شمع بی فتیله نسوخت

تا عمل نیست، علم بی اثر است

خویش را خیره بی نظیر مدان

مادر دهر را بسی پسر است

اگرت دیده‌ایست، راهی پوی

چند خندی بر آنکه بی بصر است

نیکنامی ز نیک کاری زاد

نه ز هر نام، شخص نامور است

خویشتن خواه را چه معرفتست

شاخه عجب را چه برگ و بر است

از سخن گفتن تو دانستم

که نه خشک اندرین سبد، نه تر است

در تو برقی ز نور دانش نیست

همه باد بروت بی ثمر است

اگر این است فضل اهل هنر

خنکا آن کسی که بی هنر است

دیوان پروین اعتصامی



:: موضوعات مرتبط: شعرکده , ,
:: برچسب‌ها: پروین اعتصامی , عالم و نادان , علم و ادب , باد بروت , شعر ,
|
امتیاز مطلب : 58
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
اصول زندگی
نویسنده : علی
تاریخ : پنج شنبه 10 آذر 1390

از عالمی پرسیدند زندگی خود را بر چه بنا کردی ؟

گفت : بر چهار اصل

1.        دانستم رزق مرا دیگری نمی خورد پس آرام شدم.

2.        دانستم که خدا مرا می بیند پس حیا کردم .

3.        دانستم که کار مرا دیگری انجام نمی دهد پس تلاش کردم .

4.        دانستم که پایان کارم مرگ است پس مهیا شدم.

 



:: موضوعات مرتبط: شنیدنی , ,
:: برچسب‌ها: چهار اصل زندگی , عالم ,
|
امتیاز مطلب : 51
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
"امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر"
نویسنده : علی
تاریخ : پنج شنبه 6 آذر 1390

به قلاده ی نفس گشتم اسیر     شدم زار و شرمنده و سر به زیر

تهی دستم و بی نوا و فقیر         مرا کس نخواند ذلیل و حقیر

مقامم بُوَد بس بزرگ و خطیر

امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر

 

حسین ازکرم انتخابم کند     غلام غلامش خطابم کند

گدای در خود حسابم کند     بهشتم بَرَد یا عذابم کند

به عشقش اسیرم اسیرم اسیر

امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر

 

خیالش زمن دلربایی کند    غمش دردلم خودنمایی کند

نوایش مرا نینوایی کند      ولایش مرا کربلایی کند

بدانند خلق از صغیر و کبیر

امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر

 

منم عار او، او بود یارمن        زلطف و کرامت، خریدار من

نبودم که او بوده دلدار من     غمش شد انیسِ دل زار من

از آن دم که مادر مرا داده شیر

امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر

 

اگر چه گنه کار و آلوده ام           به خاک مزارش جبین سوده ام

دمی بی ولایش نیاسوده ام     گرفتار و دلداده اش بوده ام

از آن دم که آب و گلم شد خمیر

امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر

 

زخون جگر پاکِ پاکم کنید   سپس عاشق سینه چاکم کنید

به تیغ محبت هلاکم کنید    به صحن ابوالفضل خاکم کنید

که خاکم دهد بوی مشک و عبیر

امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر

 

به زخم جبین پیمبر قسم                  به رخسار خونین حیدر قسم

به محسن، به زهرای اطهر قسم      به سبطین و عباس و اکبر قسم

به هفتاد و دو عاشق بی نظیر

امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر

 

دریغا که شد خاک صحرا کفن      بر آن کشته ی پاره پاره بدن

تنش پاره پاره تر از پیرهن            سرش نوک نی با خدا هم سخن

نگاهش سر نی به طفلی صغیر

امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر

 

به سردار بی لشگر کربلا     به سرهای لب تشنه از تن جدا

به قرآن زیر سُم اسب ها    به خونی که شد خونبهایش خدا

به جسمی که او را کفن شد حصیر

امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر

 

به هر کوی و هر بزم و هر انجمن      سرم خاک پای حسین و حسن

پدر در دوگوشم سرود این سخن       که ای نازنین طفل دلبند من

حسینی بمان و حسینی بمیر

امیری حُسَینٌ وَ نعِمَ الامیر

 

منبع/یا حسین (ع)



:: موضوعات مرتبط: شعرکده , ,
:: برچسب‌ها: شعر , امیری حسین و نعم الامیر , امام حسین ,
|
امتیاز مطلب : 53
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
مناظره ای کوتاه با یک وهابی
نویسنده : علی
تاریخ : سه شنبه 26 مهر 1390

یك وهابی قبرستان بقیع یك شیعه را گرفته بود. می‌گفت: چه می‌گویی: یا حسن یا حسن! حسن مات! امام حسن مُرد! خاك شد خلاص! توسل به مرده شرك است. این وهابی برای اینكه این شیعه را بكوبد، قلمش را روی زمین انداخت. گفت: ببین این قلم من است. هان! روی زمین انداخت. گفت: یا حسن، قُم! امام حسن بلند شو این قلم را به من بده! دیدی قلم را نداد. مُرد! تمام شد. این شیعه هم یك خرده نگاه كرد و به این وهابی گفت: حالا تو قلمت را به من بده.

قلم را از این وهابی گرفت، روی زمین انداخت. گفت: یا الله! قلم را به من بده. دیدی خدا هم قدرت ندارد. مگر هركس زنده است و قدرت دارد باید نوكر تو باشد.

 

منبع : پایگاه بنیان

 



:: موضوعات مرتبط: شنیدنی , ,
:: برچسب‌ها: مناظره , وهابی , قبرستان بقیع , شیعه , توسل به ائمه ی اطهار (ع) ,
|
امتیاز مطلب : 61
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14

وحيد جليلي در مراسم ولادت سيد شهيدان اهل قلم، سيد مرتضي آويني كه به همت كانون فرهنگي-هنري كريم آل الله در مسجد امام حسن مجتبي برگزار شد، در تبيين شخصيت و افكار شهيد آويني و جايگاه وي در جامعه امروز اظهار داشت: همه شهداي انقلاب اسلامي حرف هاي بسياري براي گفتن دارند؛ البته اگر ما گوش بسته اي نداشته باشيم، بنابراين لازم نيست حتما يك شهيد فيلمساز بوده يا كتابي نوشته باشد.


وي در ادامه
 با بيان اينكه هنر آويني در اين بود كه تمام زندگي و عمرش را در راه رساندن پيام شهدا به مردم صرف كرد، بيان داشت: شهادت آويني هم در تحقق همين امر صورت گرفت؛ آويني مي گفت بسيجي هاي 16 و 17 ساله كه در جبهه مي جنگند، تقدير عالم را رقم مي زنند و اينها هستند كه جهان را تغيير خواهند داد؛ آويني تمام هنرش را در درك و فهميدن اين موارد مي دانست.

:: موضوعات مرتبط: مقالات و مطالب بدرد بخور , شخصیت شناسی , ,
:: برچسب‌ها: آوینی , جبهه ی فرهنگی , وحید جلیلی , ,
|
امتیاز مطلب : 73
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18
:: ادامه مطلب ...
حسین ...
نویسنده : علی
تاریخ : یک شنبه 17 مهر 1390

کربلا اگر نبود

زمین

آیا

باز هم جاذبه ای داشت؟

 

 

بقایی-علی اکبر



:: موضوعات مرتبط: شنیدنی , ,
:: برچسب‌ها: کربلا , زمین , علی اکبر بقایی , ,
|
امتیاز مطلب : 53
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
نویسنده : علی
تاریخ : چهار شنبه 13 مهر 1390

قوانین شهید سید مجتبی علمدار برای نزدیکی به خدا 

قانون اول
خداوندا ! اعتراف می کنم به این که قران را نشناختم و به آن عمل نکردم .حداقل روزی ۱۰ آیه قران را باید بخوانم ، اگر روزی کوتاهی کردم و به هر دلیل نتوانستم این ۱۰ آیه را بخوانم روز بعد باید حتما یک جزء کامل بخوانم
تاریخ اجرا : ۴/۵/۱۳۶۹



:: موضوعات مرتبط: مقالات و مطالب بدرد بخور , شخصیت شناسی , ,
:: برچسب‌ها: aidnشهید علمدار , قوانین ده گانه ی شهید علمدار , ,
|
امتیاز مطلب : 71
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18
:: ادامه مطلب ...
کاش بیشتر نسیم می وزید...
نویسنده : علی
تاریخ : چهار شنبه 13 مهر 1390

نسیم دانه را از دوش مورچه انداخت...

مورچه دانه را دوباره بر دوشش گذاشت و به خدا گفت:

" گاهی یادم میرود که هستی ، کاش بیشتر نسیم می وزید... "



:: موضوعات مرتبط: شنیدنی , ,
:: برچسب‌ها: مورچه , خدا , نسیم ,
|
امتیاز مطلب : 57
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
یاد باد آن روزگاران یاد باد ...
نویسنده : علی
تاریخ : شنبه 12 مهر 1390

چه روزگارجالبی بود ، زمان زیادی هم ازش نمی گذره.حالا می فهمم توی میدون مبارزه بودیم و خودمون خبر نداشتیم.

البته همیشه این حس و حال نبود.ولی خوش بودیم.چطوری باید قدر می دونستیم؟

به هر حال با همه ی خوبی ها و بدی ها و سختی هاش گذشت.مهم اینه که هر وقت یادش می کنیم  سرخوش میشیم.

کاش اونایی که الان توی این میدونن قدر بدونن.از ما که گذشت.شاید هم هنوز دیر نشده باشه.اما اگه دوباره برگردم مثل همسنگرام رو نمی تونم پیدا کنم.عجب دردی ! رسم روزگار همینه دیگه.

یاد اون همسنگرم افتادم که گفت :

امروز می توانیم کاری را انجام دهیم که فردا  آن را با لذت به یاد بیاوریم امروز را دریابیم ...

 



:: موضوعات مرتبط: خودم , ,
:: برچسب‌ها: دانشگاه , یاد باد آن روزگاران , امروز را دریابیم , ,
|
امتیاز مطلب : 56
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
مگسی را کشتم!
نویسنده : علی
تاریخ : چهار شنبه 12 مهر 1390

 

مگسی را کشتم
نه به این جرم که حیوان پلیدیست، بد، است
و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است
طفل معصوم به دور سر من می چرخید
به خیالش قندم
یا که چون اغذیه ی مشهورش، تا به آن حد، گَندَم
ای دو صد نور به قبرش بارد
مگس خوبی بود
من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد
مگسی را کشتم

"مرحوم حسین پناهی"

 



:: موضوعات مرتبط: شعرکده , ,
:: برچسب‌ها: حسین پناهی , مگس , ,
|
امتیاز مطلب : 54
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
نویسنده : علی
تاریخ : دو شنبه 11 مهر 1390

جوان و انتخاب بزرگ / اصغر طاهر زاده

------------------------------------------------------------------------------------

قیام حسین (ع) / جعفر شهیدی



:: موضوعات مرتبط: کتابخانه , ,
:: برچسب‌ها: کتابخانه , معرفی کتاب , ,
|
امتیاز مطلب : 44
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
من بچه ی شاه عبدالعظیم هستم...
نویسنده : علی
تاریخ : شنبه 11 مهر 1390

 

 

"من بچه شاه عبدالعظیم هستم و درخانه‌ای به دنیا آمده و بزرگ شده‌ام که درهر سوراخش که سر می‌کردی به یک خانواده دیگر نیز برمی‌خوردی.

اینجانب - اکنون چهل و شش سال تمام دارم. درست سی و چهار سال پیش یعنی، درسال 1336 شمسی مطابق با 1956 میلادی در کلاس ششم ابتدائی نظام قدیم مشغول درس خواندن بودم. در آن سال انگلیس و فرانسه به کمک اسرائیل شتافته و به مصر حمله کردند و بنده هم به عنوان یک پسر بچه 12-13 ساله تحت تأثیر تبلیغات آن روز کشورهای عربی یک روزی روی تخته سیاه نوشتم: خلیج عقبه از آن ملت عرب است. وقتی زنگ کلاس را زدند و همه ما بچه‌ها سر جایمان نشستیم اتفاقاً آقای مدیرمان آمد تا سری هم به کلاس ما بزند. وقتی این جمله را روی تخته سیاه دید پرسید:« این را که نوشته؟» صدا از کسی درنیامد من هم ساکت ، اما با حالتی پریشان سر جایم نشسته بودم...

 

سید مرتضی آوینی ،در آخرین سال حیات ظاهریش مختصری من باب "بیوگرافی" ،آن هم د جریان یک مصاحبه ، قلمی زده است که در عین اینکه حکایت همین حیات روزمره ی اوست ، روزمه نیست و حال و هوای دیگری دارد :



:: موضوعات مرتبط: شخصیت شناسی , ,
:: برچسب‌ها: مصاحبه شهید آوینی , بچه ی شاه عبدالعظیم , آثار شهید آوینی , زندگینامه شهید آوینی ,
|
امتیاز مطلب : 66
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
:: ادامه مطلب ...
کلامی از علامه حسن زاده
نویسنده : علی
تاریخ : جمعه 10 مهر 1390

 

حضرت استاد(دام عزه) چه زیبا و با صلابت می فرمود :
عزیزان وقت نیست ؛ دیر می شود!به انتظار ننشینید.انسان با 40-50 سال عمر می خواهد خودش را برای ابد بسازد.کم کم مزاج جواب می کند.البته با مزاج هم مخالفت نکنید، "ثلث آخر شب بسیار خوب است،غذا هضم شده،هوا تلطیف گشته،خلوت با شب داشته باشید که انس با غیب و ملکوت به بار می آورد."


:: موضوعات مرتبط: شنیدنی , ,
:: برچسب‌ها: حسن زاده آملی , خود سازی , خلوت با شب , ملکوت ,
|
امتیاز مطلب : 50
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
گاهی...
نویسنده : علی
تاریخ : جمعه 10 مهر 1390

طی شود جاده ی صد ساله به آهی ، گاهی...




:: موضوعات مرتبط: خودم , ,
|
امتیاز مطلب : 55
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
چه کسی می داند...؟
نویسنده : علی
تاریخ : پنج شنبه 9 مهر 1390
 

یادداشـتی از شــــــــهید احــــمدرضا احــــــــدی

 

رتبـــــه اول کنــــــکور
پزشـــــکی

ســـــال 64
 
چه کسی میداند جنگ چیست ؟
 
چه کسی میداند فرود یک خمپاره قلب چند نفر را می درد ؟
 
چه کسی میداند جنگ یعنی سوختن ، یعنی آتش ، یعنی گریز به هر جا ، به هر جا که اینجا نباشد ،
یعنی اضطراب  که کودکم کجاست ؟ جوانم چه میکند ؟ دخترم چه شد ؟
 
به راستی ما کجا این سوال ها و جواب ها قرار گرفته ایم ؟
 
کدام دختر دانشجویی که حتی حوصله ندارد عکسهای جنگ را ببیند و اخبار آن را بشنود از قصه دختران معصوم سوسنگرد با خبر است ؟
 
آن مظاهر شرم و حیا را چه کسی یاد میکند که بی شرمان دامنشان را آلوده کردند و زنده زنده به رسم اجدادشان به گور سپردند ؟
کدام پسر دانشجویی میداند هویزه کجاست ؟
 
چه کسی در هویزه جنگیده ؟ کشته شده و در آنجا دفن گردیده ؟
چه کسی است که معنی این جمله را درک کند ؛
نبرد تن و تانک ؟

...



:: موضوعات مرتبط: شنیدنی , ,
:: برچسب‌ها: جنگ , شهید احمدرضا احدی , دانشجو , هویزه , نبرد تن و تانک , ,
|
امتیاز مطلب : 48
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
:: ادامه مطلب ...
می خورید یا می برید؟!
نویسنده : علی
تاریخ : پنج شنبه 7 مهر 1390

 

رمضان بود
 
خدا پرسید: میخورید؟ یا می برید؟

و من گرسنه           ...          پاسخ دادم:
 
میخورم...میخورم

و چه می دانستم
 

"
لذت ها" را می برند،

"حسرت ها" را می خورند...
                                                                                                                                                       یا زهرا (س)


:: موضوعات مرتبط: شنیدنی , ,
:: برچسب‌ها: رمضان , لذت , حسرت , خدا ,
|
امتیاز مطلب : 51
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
روحی که باید وقف خدا کرد
نویسنده : علی
تاریخ : یک شنبه 3 مهر 1390

 

لاینل واترمن، داستان آهنگری را میگوید که پس از گذراندن جوانی پر شر و شور تصمیم گرفت روحش را وقف خدا کند. سال ها با علاقه کار کرد، به دیگران نیکی کرد، اما با تمام پرهیزگاری، چیزی درست به نظر نمی آمد. حتی مشکلاتش مدام بیشتر میشد. یک روز عصر، دوستی که به دیدنش آمده بود، از وضعیت دشوارش مطلع شد. گفت : واقعاً عجیب است، درست بعد از اینکه تصمیم گرفتی مرد خداترسی شوی، زندگی ات بد تر شده. نمیخواهم ایمانت را ضعیف کنم، اما با وجود تمام تلاش هایت در مسیر روحانی، هیچ چیز بهتر نشده.


:: موضوعات مرتبط: شنیدنی , ,
:: برچسب‌ها: خدا , روح , آتش , آهنگر , روحی که باید وقف خدا کرد , ,
|
امتیاز مطلب : 52
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
:: ادامه مطلب ...
عجب رسمیه ، رسم زمونه
نویسنده : علی
تاریخ : پنج شنبه 2 مهر 1390

 

 واقعا کی می خوایم قد ر بدونیم؟!
عمرمون داره تموم میشه.تا کی می خوایم شعار بدیم.پای عمل کردن که وسط میاد معلوم  می شه مرد میدون کیه!
عجب دنیایی شده ...

عن الحسین(علیه السلام) روحی فداه:

الناس عبید الدنیا و الدین لعق علی السنتهم یحوطونه ما درّت معایشهم

فاذا محصوا بالبلاء قل الدیانون

 

یا زهرا (س)

 
 
 


:: موضوعات مرتبط: خودم , ,
|
امتیاز مطلب : 60
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
حتی بند کفشتان را هم ...
نویسنده : علی
تاریخ : دو شنبه 28 شهريور 1390

 

 

می‌گوید:
هر چیز را از خدا بخواهید؛
حتّى بند کفش را،
حتّى کوچک‌ترین اشیاء را و حتّى قوت روزانه‌ى خود را.
بگذارید این منِ دروغینِ عظمت یافته در سینه‌ى ما، که مى‌گوییم «من» و خیال مى‌کنیم مجمع نیروها ما هستیم، بشکند.
این «من» انسان‌ها را بیچاره مى‌کند 

 سید علی حسینی خامنه‌ای
خطبه‌هاى نماز جمعه‌ى تهران ۲۸ بهمن



:: موضوعات مرتبط: شنیدنی , ,
:: برچسب‌ها: خدا , سید علی خامنه ای , بند کفش , ,
|
امتیاز مطلب : 65
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
نماز و کفش !
نویسنده : علی
تاریخ : دو شنبه 28 شهريور 1390

 

 
گفت: حاج آقا! من شنیدم اگه شخصی در نماز متوجه بشه که کسی در حال دزدیدن کفشش هست، می‌تونه نماز را بشکنه و برود کفشش را بگیرد؛
درسته حاج آقا؟!
 شیخ گفت: درسته آقا.
نمازی که در آن حواست به کفشت است، اصلاً باید شکست!
 


:: موضوعات مرتبط: شنیدنی , ,
:: برچسب‌ها: شکستن نماز , حاج اقا , دزد نماز , ,
|
امتیاز مطلب : 68
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18
صوت های زیبا
نویسنده : علی
تاریخ : دو شنبه 28 شهريور 1390

 

 

فایل های صوتی که در اینجا گذاشتم برا خودم کلی خاطره به همراه داره.
دوست داشتم شما هم گوش کنید.
تعدادی از فایل ها هم فایل های مذهبی است.
ان شاالله مورد استفاده قرار بگیره.
 
التماس دعا // یا زهرا (س)
 

*باید از خدا «پروا» کنیم تا «پر» وا کنیم *

 



:: موضوعات مرتبط: بانک صوت , ,
:: برچسب‌ها: دانلود ادعیه , سمات , عهد , مناجات امیر , سماواتی , بکایی , حدادیان , موسیقی , قرآن , سلحشور , دفاع مقدس , موسیقی دفاع مقدس , طلائیه , یاد امام و شهدا , ابولفضل سپهر , دوکوهه , ,
|
امتیاز مطلب : 58
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
:: ادامه مطلب ...
اعتقاداتمان را چقدر می فروشیم؟
نویسنده : علی
تاریخ : یک شنبه 27 شهريور 1390

 

مبلغ اسلامی بود . در یکی از مراکز اسلامی لندن. عمرش را گذاشته بود روی این کار.
تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد . راننده بقیه پول را که برمی گرداند 20 سنت اضافه تر می دهد .

می گفت : چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست سنت اضافه را برگردانم یا نه !

ادامه ی مطلب رو بخونید جالبه ...

 



:: موضوعات مرتبط: شنیدنی , ,
:: برچسب‌ها: اسلام , اعتقادات , لندن , راننده تاکسی ,
|
امتیاز مطلب : 58
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
:: ادامه مطلب ...
رفتن رسیدن است...
نویسنده : علی
تاریخ : جمعه 25 شهريور 1390

 

شعری زیبا از مرحوم قیصر امین پور

روحش شاد

 
******
موجیم و وصل ما ، از خود بریدن است
ساحل بهانه ای است ، رفتن رسیدن است
تا شعله در سریم ، پروانه اخگریم
شمعیم و اشک ما ،در خود چکیدن است
ما مرغ بی پریم ، از فوج دیگریم
پرواز بال ما ، در خون تپیدن است
پر می کشیم و بال ، بر پرده ی خیال
اعجاز ذوق ما ، در پر کشیدن است
ما هیچ نیستیم ، جز سایه ای ز خویش
آیین آینه ، خود را ندیدن است
گفتی مرا بخواهن ، خواندیم و خامشی
پاسخ همین تو را ، تنها شنیدن است
بی درد و بی غم است ، چیدن رسیده را
خامیم و درد ما ، از کال چیدن است
 
 


:: موضوعات مرتبط: شعرکده , ,
:: برچسب‌ها: قیصر امین پور , موج , وصل , رفتن رسیدن است , ,
|
امتیاز مطلب : 76
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان وارث و آدرس vares.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار مطالب

:: کل مطالب : 222
:: کل نظرات : 83

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 6

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 6
:: باردید دیروز : 18
:: بازدید هفته : 131
:: بازدید ماه : 894
:: بازدید سال : 4613
:: بازدید کلی : 111159

RSS

Powered By
loxblog.Com