آرمانخواهی انسان مستلزم صبر بر رنجهاست ! پس برادر ( و خواهر ) خوبم ؛ برای جانبازی در راه آرمانها بیاموز که در این سیاره رنج صبورترین انسانها باشی . سید شهیدان اهل قلم "سید مرتضی آوینی"
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود
|
|
|
نویسنده : علی
تاریخ : چهار شنبه 19 بهمن 1390
|
مرداب از رود پرسید : چگونه زلال شدی ؟
رود گفت :
من گذشتم ... تو نیز بگذر ... !!!
:: موضوعات مرتبط:
شنیدنی ,
,
:: برچسبها:
مرداب ,
رود ,
|
امتیاز مطلب : 88
|
تعداد امتیازدهندگان : 19
|
مجموع امتیاز : 19
|
نویسنده : علی
تاریخ : چهار شنبه 12 بهمن 1390
|
پیرزن با تقوایی در خواب خدا رو دید و به او گفت : (( خدایا من خیلی تنهام . آیا مهمان خانه من می شوی ؟ )) خدا قبول کرد و به او گفت که فردا به دیدنش خواهد رفت . پیرزن از خواب بیدار شد با عجله شروع به جارو کردن خانه کرد. رفت و چند نان تازه خرید و خوشمزه ترین غذایی که بلد بود پخت. سپس نشست و منتظر ماند. چند دقیقه بعددر خانه به صدا در آمد . پیر زن با عجله به طرف در رفت آن را باز کرد پیر مرد فقیری بود . پیرمرد از او خواست تا به او غذا بدهد پیر زن با عصبانیت سر فقیر داد زد و در را بست. نیم ساعت بعد باز در خانه به صدا در آمد. پیر زن دوباره در را باز کرد. این بار کودکی که از سرما می لرزید از او خواست تا از سرما پناهش دهد . پیر زن با ناراحتی در را بست و غرغر کنان به خانه بر گشت. نزدیک غروب بار دیگر در خانه به صدا در آمد . این بار نیز پیر زن فقیری پشت در بود. زن از او کمی پول خواست تا برای کودکان گرسنه اش غذا بخرد . پیر زن که خیلی عصبانی شده بود با داد و فریاد پیر زن را دور کرد. شب شد ولی خدا نیامد پیرزن نا امید شد و رفت که بخوابد و در خواب بار دیگر خدا را دید . پیرزن با ناراحتی کفت: (( خدایا مگر تو قول نداده بودی که امروز به دیدنم خواهی اومد ؟))
خدا جواب داد :
)) بله من سه بار آمدم و تو هر سه بار در را به رویم بستی((
کرم نما و فرود آ که خانه خانه ی توست
همه شب نماز خواندن،همه روز روزه رفتن
همه ساله از پی حج سفر حجاز کردن
زمدینه تا به کعبه سر وپابرهنه رفتن
دو لب از برای لبیک به گفته باز کردن
شب جمعه ها نخفتن،به خدای راز گفتن
ز وجود بی نیازش طلب نیاز کردن
به مساجد و معابد همه اعتکاف کردن
ز ملاهی و مناهی همه احتراز کردن
به حضور قلب ذکر خفی و جلی گرفتن
طلب گشایش کار ز کارساز کردن
پی طاعت الهی به زمین جبین نهادن
گه و گه به آسمان ها سر خود فراز کردن
به مبانی طریقت به خلوص راه رفتن
ز مبادی حقیقت گذر از مجاز کردن
به خدا قسم که هرگز ثمرش چنین نباشد
که دل شکسته ای را به سرور شاد کردن
به خدا قسم که کس را ثمر آنقدر نبخشد
که به روی نااميدي در بسته باز کردن
شیخ بهایی
:: موضوعات مرتبط:
شنیدنی ,
,
:: برچسبها:
پیرزن و خدا ,
شیخ بهایی ,
|
امتیاز مطلب : 94
|
تعداد امتیازدهندگان : 21
|
مجموع امتیاز : 21
|
نویسنده : علی
تاریخ : چهار شنبه 7 بهمن 1390
|
با مدعی بگویید؛
اول، نماز حسین،
بعداً عزای حسین.
:: موضوعات مرتبط:
شنیدنی ,
,
:: برچسبها:
مدعی ,
نماز حسین ,
عزای حسین ,
|
امتیاز مطلب : 92
|
تعداد امتیازدهندگان : 20
|
مجموع امتیاز : 20
|
نویسنده : علی
تاریخ : چهار شنبه 2 بهمن 1390
|
زمانهی عجیبی است.
برخی امام گذشته را عاشقند، نه امام حاضر را!
میدانی چرا؟
امام گذشته را هرگونه که بخواهند تفسیر میکنند،
اما امام حاضر را باید فرمان ببرند!
و کوفیان، عاشورا را اینگونه رقم زدند!
:: موضوعات مرتبط:
شنیدنی ,
,
:: برچسبها:
امام حاضر ,
کوفیان ,
امام گذشته ,
|
امتیاز مطلب : 87
|
تعداد امتیازدهندگان : 20
|
مجموع امتیاز : 20
|
نویسنده : علی
تاریخ : یک شنبه 8 دی 1390
|
حرکت کشتی نجات آدمیان احتیاجی به دریا ندارد ،
این کشتی روی قطره اشکی مقدس
که برای حسین )علیه السلام( ریخته می شود ، میگذرد...
"علامه جعفری رحمت الله علیه"
:: موضوعات مرتبط:
شنیدنی ,
,
:: برچسبها:
علامه جعفری ,
اشک بر حسین ,
کشتی نجات آدمیان ,
|
امتیاز مطلب : 60
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
|
نویسنده : علی
تاریخ : شنبه 9 دی 1390
|
عارفي را پرسيدند:
روي نگين انگشترم چه حک کنم
که وقتي شادم به آن بنگرم و هر وقت غمگين هستم ، به آن نظر کنم...
گفت : حک کن
مي گذرد..
:: موضوعات مرتبط:
شنیدنی ,
,
:: برچسبها:
عارف ,
نگین انگشتر ,
حک ,
,
|
امتیاز مطلب : 62
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
|
نویسنده : علی
تاریخ : جمعه 7 دی 1390
|
دکتر شریعتی :
«کلاس پنجم که بودم پسر درشت هیکلی
در ته کلاس ما می نشست که برای من مظهر
تمام چیزهای چندش آور بود ،آن هم به سه دلیل ؛
اول آنکه کچل بود، دوم اینکه سیگار می کشید
و سوم - که از همه تهوع آور بود-
اینکه در آن سن و سال، زن داشت.
!... چند سالی گذشت یک روز که با همسرم از خیابان می گذشتیم،
آن پسر قوی هیکل ته کلاس را دیدم در حالیکه
زن داشتم ،سیگار می کشیدم و کچل شده بودم
و تازه فهمیدم که :
خیلی اوقات آدم از آن دسته چیزهای بد
دیگران ابراز انزجار می کند که
در خودش وجود دارد.
:: موضوعات مرتبط:
شنیدنی ,
,
:: برچسبها:
دکتر شریعتی ,
خاطره ,
کچل ,
,
|
امتیاز مطلب : 57
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
|
نویسنده : علی
تاریخ : جمعه 6 دی 1390
|
اول به اونائي كه مادرشون رو از دست دادن -كه يادي ازش شده باشه
دوم به اونائي كه مادر دارن -كه قدر مادرشونو بدونن
WHEN I CAME DRENCHED IN THE RAIN…………………
وقتی خیس از باران به خانه رسیدم
BROTHER SAID : “ WHY DON’T YOU TAKE AN UMBRELLA WITH YOU?”
برادرم گفت: چرا چتری با خود نبردی؟
SISTER SAID:”WHY DIDN’T YOU WAIT UNTILL IT STOPPED”
خواهرم گفت: چرا تا بند آمدن باران صبر نکردی؟
DAD ANGRILIY SAID: “ONLY AFTER GETTING COLD YOU WILL REALISE”.
پدرم با عصبانیت گفت: تنها وقتی سرما خوردی متوجه خواهی شد
BUT MY MOM AS SHE WAS DRYING MY HAIR SAID”
اما مادرم در حالی که موهای مرا خشک می کرد گفت
“STUPID RAIN”
باران احمق
THAT’S MOM!!!
این است معنی مادر
:: موضوعات مرتبط:
شنیدنی ,
,
:: برچسبها:
مادر ,
باران ,
معنی مادر ,
|
امتیاز مطلب : 52
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
|
نویسنده : علی
تاریخ : جمعه 1 دی 1390
|
جنایتکاری که یک آدم را کشته بود، در حال فرار و آوارگی، با لباس ژنده و پر
گرد و خاک و دست و صورت کثیف، خسته و کوفته ، به یک دهکده رسید.
چند روزی چیزی نخورده و بسیار گرسنه بود.
او جلوی مغازه میوه فروشی ایستاد و به پرتقال های بزرگ و تازه خیره شد.
اما بی پول بود.
بخاطر همین دو دل بود که پرتقال را به زور از میوه فروش بگیرد یا آن را گدائی
کند.
دستش توی جیبش تیغه چاقو را لمس می کرد که به یکباره پرتقالی را جلوی چمشش دید.
بی اختیار چاقو را در جیب خود رها کرد و.... پرتقال را از دست مرد میوه فروش
گرفت.
میوه فروش گفت : بخور نوش جانت ، پول نمی خواهم
سه روز بعد آدمکش فراری باز در جلو دکه میوه فروش ظاهر شد...
:: موضوعات مرتبط:
شنیدنی ,
,
|
امتیاز مطلب : 60
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
:: ادامه مطلب ...
|
نویسنده : علی
تاریخ : سه شنبه 25 آذر 1390
|
حکایت اینگونه آغاز میشود که دو دوست قدیمی در حال عبور از بیابانی بودند. در حین سفر این دو سر موضوع کوچکی بحث میکنند و کار به جایی میرسد که یکی کنترل خشم خودش را از دست میدهد و سیلی محکمی به صورت دیگری میزند. دوست دوم که از شدت ضربه و درد سیلی شوکه شده بود بدون اینکه حرفی بزند روی شنهای بیابان نوشت:« امروز بهترین دوست زندگیم سیلی محکمی به صورتم زد.»
آنها به راه خود ادامه دادند تا اینکه به درياچه ای رسیدند. تصمیم گرفتند در آب کمی شنا کنند تا هم از حرارت و گرمای کویر خلاص شوند و هم اتفاق پیش آمده را فراموش کنند. همچنانکه مشغول شنا بودند ناگهان همان دوستی که سیلی خورده بود حس کرد گرفتار باتلاق شده و گل و لای وی را به سمت پایین میکشد. شروع به داد و فریاد کرد و خلاصه دوستش وی را با هزار زحمت از آن مخمصه نجات داد. مرد که خود را از مرگ حتمی نجاتیافته دید، فوری مشغول شد و روی سنگ کنار آب به زحمت حک کرد:« امروز بهترین دوست زندگیم مرا از مرگ قطعی نجات داد.»
دوستی که او را نجات داده بود وقتی حرارت و تلاش وی را برای حک کردن این مطلب دید با شگفتی پرسید:« وقتی به تو سیلی زدم روی شن نوشتی و حال که تو را نجات دادم روی سنگ حک میکنی؟»
مرد پاسخ داد:« وقتی دوستی تو را آزار میدهد آن را روی شن بنویس تا با وزش نسیم بخشش و عفو آرام و آهسته از قلبت پاک شود. ولی وقتی کسی در حق تو کار خوبی انجام داد، باید آنرا در سنگ حک کنی تا هیچ چیز قادر به محو کردن آن نباشد و همیشه خود را مدیون لطف وی بدانی.»
یاد بگیریم آسیبها و رنجشها را در شن بنویسیم تا فراموش شود و خوبی و لطف دیگران را در سنگ حک کنیم تا هیچ گاه فراموش نشود.
ما آمده ایم تا با زندگی کردن قیمت پیدا کنیم
نه به هر قیمتی زندگی کنیم!
:: موضوعات مرتبط:
شنیدنی ,
,
:: برچسبها:
قیمت زندگی ,
حکایت شن و سنگ ,
دوستی ,
|
امتیاز مطلب : 58
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
|
نویسنده : علی
تاریخ : پنج شنبه 10 آذر 1390
|
از عالمی پرسیدند زندگی خود را بر چه بنا کردی ؟
گفت : بر چهار اصل
1. دانستم رزق مرا دیگری نمی خورد پس آرام شدم.
2. دانستم که خدا مرا می بیند پس حیا کردم .
3. دانستم که کار مرا دیگری انجام نمی دهد پس تلاش کردم .
4. دانستم که پایان کارم مرگ است پس مهیا شدم.
:: موضوعات مرتبط:
شنیدنی ,
,
:: برچسبها:
چهار اصل زندگی ,
عالم ,
|
امتیاز مطلب : 58
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
|
نویسنده : علی
تاریخ : سه شنبه 26 مهر 1390
|
|